جامی

جامی

بخش ۴۱

روزی در فصل بهاران با جمعی از دوستداران به هوای گشت و تماشای صحرا و دشت بیرون رفتیم چون در موضع خرم منزل ساختیم و سفره انداختیم سگی از دور آن را دید، خود را به آنجا رسانید.

یکی از حاضران پاره سنگ برداشت و چنانکه نان پیش سنگ اندازند پیش وی انداخت آن را بوی کرد و بی توقف بازگشت، هرچند آواز دادند التفات نکرد اصحاب از آن متعجب شدند.

یکی از آن میان گفت: می دانید که این سگ چه گفت؟ گفت: این بدبختان از بخیلی و گرسنگی سنگ می خورند، از خوان ایشان چه توقع توان داشت و از سفره ایشان چه تمتع توان گرفت؟

۴

خواجه چون افکنده خوان نزدیک و دور

حظ و بهره برده زانجا بیدرنگ

۵

حظ مسکین گر به از نزدیک چوب

بهره بیچاره سگ از دور سنگ

تصاویر و صوت

بهارستان به تصحیح دکتر اسماعیل حاکمی - عبدالرحمن جامی - تصویر ۹۲

نظرات