جامی

جامی

بخش ۴۲

پسری را گفتند می خواهی که پدر تو بمیرد تا میراث وی بگیری؟ گفت: نی، اما می خواهم که وی را بکشند تا چنانچه میراث وی بگیرم خونبهای وی نیز بستانم!

۲

فرزند که خواهد ز پی مال پدر را

خواهد که نماند پدر و مال بماند

۳

خوش نیست به مرگ پدر و بردن میراث

خواهد که کشندش که دیت هم بستاند

کنیزکی صاحب جمال می گذشت شخصی در عقب وی ایستاد .کنیزک گفت: آنچه خواجه من با من می کند می خواهی؟ گفت: بلی! گفت: بنشین که خواجه من از عقب می رسد با تو آن کند که با من می کند!

۵

کودکی را پدر آمد ز سفر

هر که کردش ز در خانه گذر

۶

گفت: ای خواجه بده سیم و زرم

مژدگانی قدوم پدرم

۷

زیرکی گفت بدو کای فرزند

مقدم او همه را نیست پسند

۸

مادرت را ز سفر آمده شوی

مژدگانی ز کس مادر جوی

تصاویر و صوت

نظرات