
سلیمی جرونی
بخش ۸۹ - پند ششم
۱
ششم پندت بگویم، گر کنی گوش
گرت زخمی رسد از دهر مخروش
۲
گر آسیبی رسد از چرخ وارون
دل خود را مکن زین غصه پر خون
۳
به ناخوش، خوش برآ، تا می توانی
که خوش نبود به تلخی زندگانی
۴
مصیبت چون رسد، بر کف مزن کف
که بر خود می کنی آن را مضاعف
۵
ز دست محنت دوران بری جان
اگر مشکل کنی بر خویش آسان
۶
ز ویرانی تن تا برنتابی
که هست این خانه را رو در خرابی
۷
ازین دریای محنت رخت برکش
که گاهی خوش بود، گاهیت ناخوش
۸
مشو از ریسمان چرخ در چاه
مرو گفتم به بازیهاش از راه
۹
به نابودش مشو محزون و غمگین
مگردان هم ز بودش کام شیرین
۱۰
پر از بود و ز نابودش مکن دود
که نه بودش اثر دارد، نه نابود
نظرات