
جیحون یزدی
شمارهٔ ۴۴ - مطلع ثانی
۱
ای خدیویکه وجودت زخدائی اعزاز
کرده بر خلق در رحمت و آسایش باز
۲
در دل مهر فروغت چه غم از کین حسود
که مصونست کلیم از خطر شعبده باز
۳
کاخ اطعام ترا از بن دندان گردید
قرص خور نان و فلک خوان و سحرگه خباز
۴
خضر را گویند زان خضرش گشته است لقب
که دمد سبزه بهر جای نشیند زاعجاز
۵
این سخن را مثلی یافت نشد تا که خدای
از قدوم تو جهان را چوچنان داد طراز
۶
هرکجا شقه گشاید علم دولت تو
قصب السبق زخلد آورد از مایه و ساز
۷
زان صفابخش مقامات یکی آمد یزد
کز خلیلی ز تو گردیده ببطحا انباز
۸
لیکن این یزد برآن پیلتن شیر سرشت
همت در خوف و رجا راست چو نخجیرگراز
۹
گر کشد زو نخورد ورنکشد زو بخورد
که بنخجیر گراز است دوسو دل بگداز
۱۰
تا عرب مرد حجاز است و عجم اهل عراق
جوش جیشت به عراق وصف خیلت به حجاز
نظرات