
جویای تبریزی
شمارهٔ ۱۰۰۱
۱
نیست آسان چارهٔ دیوانهٔ گیسوی او
در دهان مار باشد مهرهٔ بازوی او
۲
چون گره از طرهٔ مشکین گشاید در چمن؟
کز شمیم گل غبار آلود گردد موی او
۳
آنکه بال سرعت رنگش ز ضعف تن شکست
می برد همچون حنا از دست رنگ روی او
۴
حبذا زلفی که بیزد هر سحر موج نسیم
در حریم نکهت سنبل عبیر بوی او
۵
نه همین آشفته زلف از پهلوی رخسار اوست
نعل در آتش بود بر روی او ابروی او
۶
چون نیابد دل ز فیض یاد رخسارش کمال
می کند آیینه را آدم مثال روی او
۷
وقت آن کس خوش که شب ها کار جوهر می کند
پیچ و تاب فکر در آیینهٔ زانوی او
۸
از صفا آیینه شور موج جوهر را نشاند
کرده ام هموار بر خود وضع ناهموار او
تصاویر و صوت

نظرات