
جویای تبریزی
شمارهٔ ۱۰۱۲
۱
مستغنی از می آیم ز جان نگاه او
ما را بس است کاسهٔ چشم سیاه او
۲
ارباب جستجوی، به راهش سپرده اند
آن را که نیست دیدهٔ بینش به راه او
۳
بدمستیی که چشم تو دیشب به کار برد
باشد زبان هر مژه ات عذرخواه او
۴
از نسبتی که هست به روی تو ماه را
بر آسمان فخر بر قصد کلاه او
۵
دایم به ناز بالش راحت بداده پشت
هر دل که نوک آن مژه شد تکیه گاه او
۶
محروم مانده آنکه ز فیض انابت است
جویا بس است جرم نکردن گناه او
نظرات