
جویای تبریزی
شمارهٔ ۱۰۳۳
۱
نور عرفان در دل صافی ضمیران برده راه
مطلع خورشید زیبد در بیاض صبحگاه
۲
بس بود روزی که روها از گنه گردد سیاه
برگ عیش اهل ندامت را زبان عذرخواه
۳
می نماید فیض جمعیت ضعیفان را قوی
کاروان مور زنجیر است چون افتد به راه
۴
عیب نخوت بر نتابد طینت اهل کمال
ماه نو از ناتمامی کج نهد بر سر کلاه
۵
آفتاب من چو برگیرد نقاب از فرط شوق
همچو شبنم می روم از خویش با بال نگاه
۶
بحر رحمت می شود در سودن مژگان بهم
قطرهٔ اشکی که بارد چشمت از بیم گناه
۷
تا زخود بیرون نیایی کی به مقصد می رسی
آنکه جویا رفته است از خود به خود برداشت راه
نظرات