
جویای تبریزی
شمارهٔ ۱۰۳۹
۱
دوش بر قلب دل غم زده غافل زده ای
بس شبیخون ز رخ و زلف که در دل زده ای
۲
حیف از آن دل که در تو در بند تمنا داری
در خلوتگه جان را به هوس گل زده ای
۳
دست توفیق شد و دامن مقصد بگرفت
پشت پایی که تو بر هستی باطل زده ای
۴
آرزو بند گرانیست به پای طلبت
مهر از داغ تمنا به در دل زده ای
۵
کی بجز پنجهٔ عشقش بگشاد جویا
عقده ای را که تو در کار خود از دل زده ای
تصاویر و صوت

نظرات