
جویای تبریزی
شمارهٔ ۱۰۴۱
۱
ای دل از فیض محبت چه بسامان شده ای
عشقت آن مایه نیفشرد که عمان شده ای
۲
خواب آسایشی از خویش دگر چشم مدار
کز خیال لبش ای دیده نمکدان شده ای
۳
نگذری تا ز رعونت نچشی لذت درد
همچو گل گر همه تن چاک گریبان شده ای
۴
جان ز نزدیکی ات ای جسم به تنگ آمده است
یوسفی را ز چه رو بیهده زندان شده ای؟
تصاویر و صوت

نظرات