
جویای تبریزی
شمارهٔ ۱۰۵۲
۱
تا مرا شد با تو ای گل پیرهن دلبستگی
هست همچون غنچه ام با خویشتن دلبستگی
۲
سر نزد یک غنچه هم از نونهال من هنوز
برنتابد سرو آن نازک بدن دلبستگی
۳
هر زمینی کاید از وی بوی جانان خلد ماست
نیست همچون غنچه ما را با چمن دلبستگی
۴
من چرا واله نباشم پیش تنگ شیرین
او که خود چون غنچه دارد با دهن دلبستگی
۵
غنچهٔ گل نافه را ماند به یاد زلف او
کرده است از بسکه با مشک ختن دلبستگی
۶
چشم او مستغنی از زلف است در دل بردنم
عاشقان را نیست محتاج رسن دلبستگی
۷
نکته ای جویا ز لعل او در گوشم نشد
غنچهٔ او راست گویا با سخن دلبستگی
نظرات