
جویای تبریزی
شمارهٔ ۱۰۶۷
۱
ز چشمت سرمه گرد وحشت آهوست پنداری
به لعلت سبز حسن مطلع ابروست پنداری
۲
مرا در پاس عزلت لذت عمر ابد باشد
اگر آب حیاتی هست آب روست پنداری
۳
زشمشیر تغافل تا دو نیم افتاد در راهش
دل آواره ام نقش پی آهوست پنداری
۴
ترا از دیدن خود تا به فکر خویش افتادی
به زانو آینه، آئینه زانوست پنداری
۵
ز فیض نکته سنجی بزم را رشک ارم کردی
لب خاموشی جویا غنچهٔ بی بوست پنداری
۶
رخسار تو از خوش آب و رنگی
زد طعنه به قرمز فرنگی
۷
دل در خم زلف مشکفام است
چون آینه ای به دست زنگی
۸
افسوس که همچو برگ رعنا
پیداست زنو گلم دو رنگی
۹
خط بررخ آن فرنگ حسنت
پیچیده تر از خط فرنگی
۱۰
جویا به خیال آن دهن رفت
افتاد دلش به دام تنگی
نظرات