
جویای تبریزی
شمارهٔ ۱۰۶۸
۱
جز تو روشن نبود دیدهٔ بیخواب کسی
بی تو آرام ندارد دل بیتاب کسی
۲
رگ خوابش ز رگ گل نتواند فرق نمود
آیی ار نیم شبی سرزده در خواب کسی
۳
آبرو شد سبب تربیت ما چو گهر
نیست سرسبزی ما همچو گل از آب کسی
۴
از ازل خاک در عشق شدن منصب ماست
درگه عشق بجز ما نبود باب کسی
۵
ناز آن آبروی خونریز به دل کار کند
ترسم از لنگر شمشیر سیه تاب کسی
۶
کرده طرح این غزل تازهٔ رنگین جویا
نکته دان یار ادافهم سخن یاب کسی
نظرات