
جویای تبریزی
شمارهٔ ۱۰۸۱
۱
به قصد کشتنم افراخت قد خورشید سیمایی
قیامت راست شد برخاست از جا سرو بالایی
۲
وفا بیگانه ای بی رحم بی باکی دل آزاری
مروت دشمنی بد مست ترکی باده پیمایی
۳
اگر آبی خورم با او می ناب است پنداری
وگر صهبا بنوشم دور ازو آب است پنداری
۴
بیاض گردنی را در نظر دارم که از یادش
چو گوهر خلوتم لبریز مهتاب است پنداری
۵
نسیمی کز سرکویش سحر در اهتزاز آید
بنای طاقتم را موج سیلاب است پنداری
۶
شبی کز داغ حرمانش دلم چون لاله درگیرد
به دستم ساغر می جام خوناب است پنداری
۷
چنان در جستجویش صورت سرگشتگی گشتم
که از عکس رخم آیینه گرداب است پنداری
۸
به صحرایی که وحشت گشته خضر راه ما جویا
کمند برق بیتابی رگ خواباست پنداری
نظرات