
جویای تبریزی
شمارهٔ ۱۰۸۳
۱
هر قطرهٔ اشکم ز پی دیدن چشمی
چون غنچهٔ نرگس بود آبستن چشمی
۲
یک شب ز جمالش چقدر بهره توان برد
بگذشت شب وصال به مالیدن چشمی
۳
درد نگه عجز چه دانی؟ که نبرده است
گوش نگهت بهره ز نالیدن چشمی
۴
چون آینه گشتم همه تن واله دیدار
چیند چقدر گل کسی از روزن چشمی
۵
زان می که نپیموده به من رفته ام از خویش
غارتگر هوش است به دزدیدن چشمی
۶
جویا نتوانست زباندان نگه شد
آن کس که نخورده است دل او فن چشمی
نظرات