
جویای تبریزی
شمارهٔ ۱۰۹۷
۱
به ششدر کار خود از شش جهت انداختی رفتی
دلت را مهرهٔ بازیچه کردی باختی رفتی
۲
کی از تعمیر میشد چاره احوال خرابت را
به یک پیمانه از نو خویشتن را ساختی رفتی
۳
زدی در مستی امشب صد دهن تر خنده بر گلشن
به یک دشنام خشکم زان دو لب ننواختی رفتی
۴
گداز دل چو خس برداشت از جا جسم زارت را
به بحر بیکرانی خویش را انداختی رفتی
۵
غبارت بر فلک سوده است سر از یاری صرصر
میان همسران خود سری افراختی رفتی
۶
ندادی توسنی جولان از آن چون چشم قربانی
نگاه چند از حسرت به هر سو تاختی رفتی
۷
شدی همدست با مژگان پی دل بردن جویا
به قصد ما نهانی با نگاهت ساختی رفتی
تصاویر و صوت

نظرات