
جویای تبریزی
شمارهٔ ۱۲۲
۱
منع نتوان کرد از بی طاقتی سیماب را
مشکل است آری عنان داری دل بیتاب را
۲
چون حسب کامل عیار افتاد از گوهر مپرس
کس نمی جوید نسب خورشید عالمتاب را
۳
مخزن دل را زبان خامشی باشد کلید
یافتم از بستن لب فیض فتح الباب را
۴
در شب هجرت چو چشمم گوهر افشانی کند
می کشد در گوش دریا حلقهٔ گرداب را
۵
در حریم وصل از فیض شمیم زلف او
کرده محکم هر نفس در کام دل قلاب را
۶
از بناگوشی کزو صبح تجلی را صفاست
می نماید حلقهٔ زلفش گل مهتاب را
۷
ابروش زان شعلهٔ رخسار شد خون ریزتر
می برد با آنکه از شمشیر، آتش آب را
۸
آرزوی خاطر از بحرین چشم و دل بجوی
گر تو جویا طالبی آن گوهر نایاب را
نظرات