
جویای تبریزی
شمارهٔ ۱۳۰
۱
نمیدانم چرا با من به حکم بدگمانیها
چو بادامی همه تن پشت چشم از سرگرانیها
۲
به قدر طاقت عاشق بود بیرحمی خوبان
کشم شمشیر جورش را به سنگ از سختجانیها
۳
بهاران را از آن رو دوست میدارم که این موسم
شباهت گونهای دارد به ایام جوانیها
۴
فراگیرم هزاران نکته از طرز نگاه او
کسی چون من نمیفهمد زبان بیزبانیها
۵
ازو در رقص پاکوبی، ز من سر در رهش دادن
ازو افشاندن دستی و از من جانفشانیها
۶
چنان کز زور ضعف از چهره رنگ عاشقان خیزد
بود سوی تو پروازم به بال ناتوانیها
۷
هلاک آن خم ابرو که در هر جنبشی جویا
شکار خود کند دل را به زور شخ کمانیها
نظرات