
جویای تبریزی
شمارهٔ ۱۳۸
۱
باز مستی کرده خون آشام چشمان ترا
در فشار دل ید طولاست مژگان ترا
۲
بیختند از پردهٔ دل گونیا گرد خطت
ریختند از شیرهٔ جان نقل دندان ترا
۳
زالتهاب سینهٔ سوزانم از بس نرم شد
از دل من فرق نتوان کرد پیکان ترا
۴
دیدن خواب پریشان عاشقان را تهمت است
خواب گرد دیده کی گردد پریشان ترا
۵
در نظر بازیت چون شبنم رسد لاف کمال
گر نگاه از جا رباید چشم گریان را
۶
ای که پا بر پای ارباب ندامت می نهی
سربسر اشک ریا تر کرده دامان ترا
۷
ناز می بارد ز دیوار و در جولانگهت
شوخی مژگان بود خار گلستان ترا
۸
اینقدرها رو مده آئینه را ترسم مباد
پنجهٔ بی طاقتی گیرد گریبان ترا
۹
این چه دیدار است کاندر دیدهٔ جویای تو
فرق نتوان کرد از گل روی خندان ترا
نظرات