
جویای تبریزی
شمارهٔ ۱۵
۱
مگر به سعی توان دید جسم لاغر ما
یک استخوان چو هلال است پای تا سر ما
۲
همیشه سایهٔ عشق تو بود بر سر ما
چکیدهٔ جگر آتش است گوهر ما
۳
نوید وصل ترا احتیاج قاصد نیست
که هر پریدن چشمی بود کبوتر ما
۴
در آتشیم ز بس در هوای گمنامی
چراغ دودهٔ عنقا بود سمندر ما
۵
زدست و پا زدن آخر به هیچ جا نرسد
در این محیط چو موج هوا شناور ما
۶
زجوش گریه جلا یافت دیده ام جویا
نکو زآب برون آمده است ساغر ما
نظرات