
جویای تبریزی
شمارهٔ ۱۶۰
۱
مست و بیخود شوخ من افتاده است
بر زمین همچون چمن افتاده است
۲
هر که در تعریف خود کوشد مدام
بر زبان خویشتن افتاده است
۳
گوهر معنی نمی جویند خلق
ورنه بیرون از سخن افتاده است
۴
از صفای عارضش لغزیده است
دل که در چاه ذقن افتاده است
۵
کرده سامان حیات جاودان
آنکه در فکر سخن افتاده است
۶
دور از آزادی چو مرغ بیضه است
هر که در دام وطن افتاده است
۷
هر کجا شوری ست جویا در جهان
زان لب شکرشکن افتاده است
نظرات