
جویای تبریزی
شمارهٔ ۱۸۳
۱
دل ز پهلوی تن خاکی است گر بیدار نیست
دانه را نشو و نما در سایهٔ دیوار نیست
۲
در حریم سینهٔ عاشق هوس را بار نیست
هر فضولی محرم خلوتگه اسرار نیست
۳
دیده ها بیگانه دیدند، مستوری زکیست؟
شهرکوران است عالم، پرده ای در کار نیست
۴
تا به کی عصیان؟ نوای توبه ای هم ساز کن
گرچه عفوش گوش بر آواز استغفار نیست
۵
با درشتی دولت دنیا میسر کی شود
رشته محروم از گهر ماند اگر هموار نیست
۶
مجلس آرایی نمی باشد به غیر از شمع حسن
گرمیی با بزمها بی شعلهٔ دیدار نیست
۷
بی بلد جویا به مقصد قوت ضعفم رساند
رهنمایی کاروان مور را در کار نیست
نظرات