
جویای تبریزی
شمارهٔ ۲۱۰
۱
در زنگ ابر هر قدر آیینه هواست
چشم و دل صراحی و پیمانه را صفاست
۲
روشن ز شمع بزم بود اهل دید را
کاخر به چشم می رود آنکس که خودنماست
۳
خواهی به مدعا رسی از مدعا گذر
زشت است مدعای تو گر ترک مدعاست
۴
ناحق به خاک ریخته ای خون عیش را
قاضی میان ما و تو ای محتسب، خداست!
۵
جویا فریب چشم سخنگوی او مخور
کس از زبان آن مژه نشنیده است راست
تصاویر و صوت

نظرات