
جویای تبریزی
شمارهٔ ۲۱۶
۱
ذوق درویشی ام از عالم اسباب بس است
شمع کافوری من پرتو مهتاب بس است
۲
ساقی از حدت طبعم نه ای آگاه هنوز
تیغم و نیست مرا حاجت می، آب بس است
۳
گر به مطلب نرسم نیست ز دون همتی ام
شده ام طالب آن گوهر نایاب، بس است
۴
حیف از آن دیده کز او قطره اشکی نچکد
باعث زینت دریا در سیراب بس است
۵
روشن از پرتو عشق است چراغم جویا
بر سرم سایهٔ آن مهر جهانتاب بس است
نظرات