
جویای تبریزی
شمارهٔ ۲۲۴
۱
می کند چشم تو تا بیخود ز ساغر گشته است
آنقدر مستی که مژگان هم از او برگشته است
۲
در ره شوق تو از بس پر برون آورده است
نامه ام مستغنی از بال کبوتر گشته است
۳
کارهای چرخ از بس بی نظام افتاده است
آسمانها گوییا اوراق ابتر گشته است
۴
چون توانم گرد دل را منع کلفت از غمش
شیشه افلاک از آهم مکدر گشته است
۵
چارهٔ سرگشتگی ها را مجوی از آسمان
چون تو جویا او هم از بیچارگی سرگشته است
نظرات