
جویای تبریزی
شمارهٔ ۲۳۲
۱
ز وانمود پریشانی ام چو گل عار است
که مشت بسته چو غنچه هزار دینار است
۲
ز مرد کار مجو جز ملایمت در خشم
که چین جوهر ابروی تیغ هموار است
۳
خیال روی تو از بس به دیده صورت بست
به رنگ عکس ز آیینه ها نمودار است
۴
به محفل تو سرش در کف نیاز بود
دماغ هر که به رنگ پیا له سرشار است
۵
بیار باده که فصل شکست توبهٔ ماست
خط سیاه تو ابر بهار رخسار است
۶
مرا به بزم طلب از بلندی همت
چو برگ لاله زبان سر به مهر اظهار است
۷
پر است بسکه دل از گرد کلفتم جویا
خیال یار در او همچو نقش دیوار است
نظرات