جویای تبریزی

جویای تبریزی

شمارهٔ ۲۳۸

۱

دل که از بالای چشمت در گناه افتاده است

یوسفی از پهلوی اخوان به چاه افتاده است

۲

بر فلک آهی که امشب برق جولان گشته بود

کز شفق آتش به جان صبحگاه افتاده است

۳

سایهٔ ابروست بر پشت لب میگون یار

یا غبار سرمه زان چشم سیاه افتاده است

۴

می توان دریافت داغ خواری روی طلب

زین کلف هایی که بر رخسار ماه افتاده است

۵

صدمهٔ بال و پرش تا پلک و مژگان مهر شد

بر رخت در اضطراب از بس نگاه افتاده است

۶

جلوهٔ رفتار او را تا تصور کرده ام

خون دل از دیده ام جویا به راه افتاده است

تصاویر و صوت

نظرات