
جویای تبریزی
شمارهٔ ۲۴۶
۱
جان چیست؟ عمر من که نیارم از آن گذشت
نتوان گذشت از تو ز جان می توان گذشت
۲
بی طالعی نگر که به گوشش نمی رسد
با آنکه شور ناله ام از آسمان گذشت
۳
از آبگینه تیر ترازو نمی شود
چون از دلم خدنگ تو ابر و کمان گذشت
۴
نتوان گذشت از کمر تابدار یار
زلفش به حیرتم که چسان زان میان گذشت
۵
مردانه پشت پای به افلاک می زنم
رستم کسی بود که از این هفت خوان گذشت
۶
گویم اگر به کوه نیارد جواب داد
از ضعف آنچه به تو به این ناتوان گذشت
۷
جویا به طور طالب آمل غزلسراست
صیت سخنوریش ز مازندران گذشت
نظرات
محمد اسکندری کتکی hobbyhorseup۳@gmail.com