
جویای تبریزی
شمارهٔ ۲۶۰
۱
باز در جیب و کنارم همه خون ریخته است
اشک، دل را مگر از دیده برون ریخته است
۲
بلدی در ره رفتن زخودم حاجت نیست
همه جا لخت دل افتاده و خون ریخته است
۳
چرخ هم بی سرو پا گرد ره سودا شد
تا فلک بر سر هم بسکه جنون ریخته است
۴
مارهای سیه زلف به خود می پیچد
تا خط پشت لبت رنگ فسون ریخته است
۵
خالی از خویش شدم در دم نظارهٔ او
شمع سانم نگه از دیده برون ریخته است
نظرات