جویای تبریزی

جویای تبریزی

شمارهٔ ۲۶۱

۱

تا تو رفتی صحن گلشن کشت آفت دیده است

نکهت گل در هوا ابری زهم پاشیده است

۲

گرنه طاق ابرو مردانه اش را دیده است

از خجالت خویش را محراب چون دزدیده است

۳

شیشهٔ افلاک ترسم بیند آسیب شکست

بسکه از بویش هوا بر خویشتن بالیده است

۴

گر سیاهی از سر داغم نیفتد دور نیست

تخم این گل خال او در سینه ام پاشیده است

۵

شد غبار خاطر آخر خاک ما غمدیدگان

جای دارم در دل او تا زمن رنجیده است

۶

هرگز از شادی نمی آید لب زخمم بهم

تا دهن غنچهٔ پیکان او بوسیده است

۷

از گریبان غنچه سان جویا نیارد سر برون

عکس رخسار تو در آیینهٔ دل دیده است

تصاویر و صوت

نظرات