
جویای تبریزی
شمارهٔ ۲۶۹
۱
از روی نو خط تو دل زار من شکفت
چون نشکفد که سبزه دمید و چمن شکفت
۲
برداشت زلف را زبناگوش او نسیم
در باغ آروزی دل یاسمن شکفت
۳
بی او دلش زغنچه پر از خون حسرت است
از خندهٔ گل ارچه چمن را دهن شکفت
۴
فانوس سان زپهلوی یادش که در دل است
گلهای نور باطنم از پیرهن شکفت
۵
جویا گل همیشه بهار است تا به حشر
هر دل کز آبیاری فکر سخن شکفت
۶
جویا غنیمت است، تو هم دلشکفته باش!
کامد بهار و غنچه دمید و چمن شکفت
نظرات