
جویای تبریزی
شمارهٔ ۲۷۱
۱
پیوسته ذوق باده چو خون در دل من است
گویی ز صاف و درد می آب و گل من است
۲
از تخم عشق یار که در سینه کاشتم
برداشتن دل از دو جهان حاصل من است
۳
افتادگی است مقصد صحرا نورد عشق
واماندگی به راه طلب منزل من است
۴
از میل خاطری که به آن دلربا مراست
دانسته ام که خاطر او مایل من است
۵
محراب بندگی است شهیدان عشق را
این تیغ کج که در کمر قاتل من است
۶
بیتابی ام چو گرد زمین را به یاد داد
این طور بال و پر زدن بسمل من است
۷
عاشق که با خود است به غربت فتاده است
از خود به هر طرف که روم منزل من است
۸
دریا به خاک ره نفشاند گهر به مفت
این اختراع دیدهٔ دریا دل من است
۹
آن قطره خون سوخته کز کبریای عشق
قلزم خروش آمده جویا، دل من است
تصاویر و صوت

نظرات