جویای تبریزی

جویای تبریزی

شمارهٔ ۲۹۷

۱

در دیاری که دلم عاشقی آموخته بود

خوی دل آب و هوایش سوخته بود

۲

پرتو شمع برون رفت چو دود از روزن

بسکه از جوش حیا چهره ات افروخته بود

۳

رفت چون موج به سیلاب رگ ابر بهار

زآنچه امشب مژه از بحر دل اندوخته بود

۴

تا دم از عشق زدم رازدرونم گل کرد

گویی از تار نفس زخم دلم دوخته بود

تصاویر و صوت

نظرات