
جویای تبریزی
شمارهٔ ۳۲۱
۱
تا کام خواهش از می بی غش گرفته است
برگ گلی است لعل تو کآتش گرفته است
۲
شب تا سحر هوازدهٔ آرزوی تست
گر غنچه را دماغ مشوش گرفته است
۳
تا خواهشم به نعمت دیدار دست یافت
صد بوسه زان دو لب به نمک چش گرفته است
۴
تأثیر آه ماست که هر شام از شفق
اطراف دامن فلک آتش گرفته است
۵
چون بگسلم ز یار که جویا دل مرا
با تارتار طرهٔ دلکش گرفته است
نظرات