
جویای تبریزی
شمارهٔ ۳۲۸
۱
چو با تو کار دل ای ماهپاره افتاده است
زچشم اشک بعینه ستاره افتاده است
۲
زبان سرمهٔ دنباله دار می گوید
سیاه مستی چشمش گذاره افتاده است
۳
مرا ز دیدن صبح دوباره شد روشن
که چرخ را نفسش در شماره افتاده است
۴
زجوش موج طراوت ترا زلجهٔ حسن
بهار عنبر خط بر کناره افتاده است
۵
سزد ز خویش چو شبنم روم به بال نگاه
مرا که بر تو گذار نظاره افتاده است
۶
ترا دلیل به بیچارگی دل جویا
همین بس است که در فکر چاره افتاده است
نظرات