
جویای تبریزی
شمارهٔ ۳۳۳
۱
خلوت تن از فروغ جوهر جان روشن است
آری این مهمانسرا از فیض مهمان روشن است
۲
از گداز تن دل ارباب عرفان روشن است
گرنه باور داری از شمع شبستان روشن است
۳
کی نهان مانند در آفاق صاحب گوهران
استخوان پاک همچون صبح تابان روشن است
۴
عشق در آغوش آفت پرورد عشاق را
شمع ما آزادگان از باد دامان روشن است
۵
زاهد از ظلمت سرای جهل بیرون نه قدم
کز چراغ لاله کهسار و بیابان روشن است
۶
آبیار نخل جرأت نیست جز جیحون عشق
زآتش دلها چراغ چشم شیران روشن است
۷
می فشارد پای همت در ره سوز و گداز
شمع سان آن را که جویا دیدهٔ جان روشن است
نظرات