
جویای تبریزی
شمارهٔ ۳۵۸
۱
آه کامشب محتسب آب رخ میخانه ریخت
خون عشرت بر زمین بسیار بیرحمانه ریخت
۲
تا به دام عشق او آرام گیرد مرغ دل
دیده ام از قطره های اشک آب و دانه ریخت
۳
خون آدم ریختن بر خاک پیش خوی اوست
آنقدر آسان که گویی باده در پیمانه ریخت
۴
واله لولی وشی گشتم که چون شد گرم رقص
گرد غم از دل به دست افشاندن مستانه ریخت
۵
شمع قدش جلوه پیراگشت تا در صحن باغ
در رهش گلبرگ ماند پر پروانه ریخت
۶
پیروان عقل از ارباب معنی نیستند
معنیی گر بود جویا در دل دیوانه ریخت
نظرات