
جویای تبریزی
شمارهٔ ۳۵۹
۱
چشم دل بگشا که جوش حسن اوست
برگ برگ انجمن آیینه دار حسن اوست
۲
یک بغل چاک گریبان را کند گردآوری
با دل هر غنچهٔ گل خارخار حسن اوست
۳
عار باشد عارضش را گر دهی نسبت بگل
چهره گشتن با مه و خورشید کار حسن اوست
۴
عالمی از نرگس مستش خراب افتاده است
بوالعجب کیفیتی در روزگار حسن اوست
۵
می کشان را می به قدر زور خود سازد به خراب
خواری عشاق جویا ز اعتبار حسن اوست
نظرات