
جویای تبریزی
شمارهٔ ۳۶۵
۱
به عاشقان نه از امروز بر سر جنگ است
که کین ما به دلش چون شراره در سنگ است
۲
فتد ز چشم تو بر حلقه های زلف شکست
به سایهٔ خودش این مست بر سر جنگ است
۳
نفاق و تفرقه زیر سر زبان باشد
نوای بزم خموشی همه یک آهنگ است
۴
همیشه جلوهٔ او در لباس بی رنگی است
قبای رنگ به بالای حسن او تنگ است
۵
ز اقربا چه عجب گر پی شکست تواند
که بیشتر خطر آبگینه از سنگ است
۶
کلید موج شرابم بگفتگو آرد
مرا به بزم تو قفل زبان دل تنگ است
۷
شراره ای است که از شوخی و سبک روحی
گه وقار و گرانی به کوه همسنگ است
۸
شمیم لخت دل از آه من جهانگیر است
چو بوی گل که بساط هواش اورنگ است
۹
کسی که ساخته جویا تنش به عریانی
قبای چرخ به اندام همتش تنگ است
تصاویر و صوت

نظرات