
جویای تبریزی
شمارهٔ ۳۶۷
۱
هر دلی کز دست شد پابست اوست
پای بست حسن بالا دست اوست
۲
سوختن صد داغ بر دل در دمی
کارهای عشق آتش دست اوست
۳
ناوکش جست از دل و من بی خبر
نقد جان مزد صفای شست اوست
۴
نه همین چرخ است ازو در وجد و حال
کف به لب آورده دریا مست اوست
۵
هر که او جویا ز خود وحشت نکرد
راه صحرا کوچهٔ بن بست اوست
نظرات