
جویای تبریزی
شمارهٔ ۳۷
۱
گرچه باشد در بر ما دلبر می نوش ما
نیست جز ما چون کمان حلقه در آغوش ما
۲
هیچگه آواز بوی غنچه ای نشنیده ای؟
غافلی از جوش فریاد لب خاموش ما
۳
نیست خورشید اینکه صبح و شام بینی بر افق
کف به لب می آورد دیگ فلک از جوش ما
۴
بسکه غیر از غنچه اش حرفی زکس نشنیده ایم
همچو گل لبریز رنگ و بوست دایم گوش ما
۵
در پی وحشی غزالی بسکه از خود رفته ایم
نوش بر دوش رم عنقاست جویا هوش ما
نظرات