
جویای تبریزی
شمارهٔ ۳۷۰
۱
عاشقان را با پریشانی ست پیمانی درست
نقش ما بنشسته با زلف پریشانی درست
۲
حسن شوخش پرده برگیرد اگر از روی کار
در جهان باقی نمی ماند گریبانی درست
۳
عاجز است از عهدهٔ تعمیر او میخانه ها
بسکه رنگم با شکستن بسته پیمانی درست
۴
گرمی خونم گدازد بیضهٔ فولاد را
از تنم نتوان برون آورد پیکانی درست
۵
هرزه گویا خون دل نوشند از آن کاین قوم را
ژاژخایی در دهن نگذاشت دندانی درست
۶
چون کند زورآزمایی پنجهٔ خورشید عشق
کی بسان صبح می ماند گریبانی درست
۷
بسکه کاهید از دل من آنقدر باقی نماند
کاندرو جویا کند جا تیر مژگانی درست
نظرات