
جویای تبریزی
شمارهٔ ۳۷۱
۱
شوخ بیدادگری همچو تو در عالم نیست
پریی مثل تو در نوع بنی آدم نیست
۲
آب و رنگ چمن حسن فزاید زحیا
بر گل رو عرق شرم کم از شبنم نیست
۳
قانعی را که سرش بر خط تسلیم و رضاست
شادیی در دلش از بیش و غمی از کم نیست
۴
در فراق تو مدام آرزوی مرگ کنم
زانکه شق شب هجر تو ازین اسلم نیست
۵
شیخ شهر آنکه به خوبی ملکش می خوانی
حرف من نیز همین است که او آدم نیست
۶
آنکه از دیدن لعل نمکینش جویا
نشد از دست در این دایره جز خاتم نیست
نظرات