
جویای تبریزی
شمارهٔ ۳۷۳
۱
دوش آمد و به روز سیاهم نشاند و رفت
با من نبود جز دلی آنهم ستاند و رفت
۲
بگذشت نوبهار و فزون شد جنون مرا
گل تخم خار خار تو در دل فشاند و رفت
۳
شب را چسان به صبح رسانم کجا روم
هر چند گفتمش مرو امشب نماند و رفت
۴
از شرم ریزش مژگانم شب فراق
ابر سیه تر آمد و دامن تکاند و رفت
۵
پا بر زمین ممال که بر بود گوی فیض
زین عرصه هر که توسن همت جهاند و رفت
۶
صبر آمد و زگریه فرو خوردم فشاند
چندان سرشک کاتش دل را نشاند و رفت
۷
جویا ببین که صاف نگه را به دیدنی
از پرده های چشم و دل ما چکاند و رفت
تصاویر و صوت

نظرات