جویای تبریزی

جویای تبریزی

شمارهٔ ۴۰

۱

می تپد دل بسکه در هجر گل آن رو مرا

مضطرب شد استخوان چون نبض در پهلو مرا

۲

حسن معنی تا نمود آیینهٔ زانو مرا

شد بلند از هر سو مو نغمهٔ یاهو مرا

۳

گر به قدر غم به فریاد آیم از بیداد عشق

می شکافد چون جرس درد فغان پهلو مرا

۴

مو بموی پیکرم آیینهٔ معنی نماست

تا به دام حیرت آورد آن خم گیسو مرا

۵

آه گرمم بوی گل ریزد به دامان هوا

گرم گلبازیست در دل یاد روی او مرا

۶

می روم جویا به سیر لامکان بیخودی

گردل وحشت گزین من دهد پهلو مرا

تصاویر و صوت

نظرات