
جویای تبریزی
شمارهٔ ۴۰۱
۱
بیشتر سرگشتگی زین چرخ پرفن میکشد
هرکه چون گرداب پای خود به دامن میکشد
۲
در تمنای تماشای تو چشم داغ دل
از شکاف سینه همچون شمع گردن میکشد
۳
سرفرازان جهان را از رعونت چاره نیست
کوه ازین راه است اگر بر خاک دامن میکشد
۴
چشم مستش تا کند سودامزاجان را علاج
از نگاه گرم از بادام روغن میکشد
۵
پیش پیشم آن پریشان مو چو آید در خرام
تارتار کاکل او را دل من میکشد
۶
بگذرد در خنده ایام بهار عمر او
هرکه رخت عیش را چون گل به گلشن میکشد
۷
حب دنیا اندکی بیش است بر اهل کمال
سرزنشها عیسی از بالای سوزن میکشد
۸
چشم مستش را نگر جویا که با تار نگاه
از برم دل را به صد زنجیر آهن میکشد
تصاویر و صوت

نظرات