
جویای تبریزی
شمارهٔ ۴۰۴
۱
شکوه عشق به پا سقف آسمان دارد
به سرو آه من این قمری آشیان دارد
۲
تنی چو شمع بود در حساب سوختگان
که مهر داغ به طومار استخوان دارد
۳
توان به حسن ادب پاس آشنایی داشت
زحفظ مرتبه این گنج پاسبان دارد
۴
زحلقه حلقهٔ جوهر چو محشر سیماب
شکوه حسن تو آیینه را تپان دارد
۵
زحرف کس نشنیدیم بوی یکرنگی
به رنگ غنچه گر از لخت دل زبان دارد
۶
همیشه قطع کلامم کنی به تیغ زبان
چنین دو نیم سخن را مزن که جا ن دارد
۷
هر آن حریف که چیزی به خویش نسپرده است
فراغت عجبی از نگاهبان دارد
۸
زسوز عشق کسی را که تن به سختی داد
چو نای پوست به تن حکم استخوان دارد
۹
من و شکایت افلاک؟ کافرم جویا!
اگر دلم سر سودای این دکان دارد
نظرات