
جویای تبریزی
شمارهٔ ۴۰۸
۱
جگر در تشنگی جانبخشیی کز آب میبیند
دل افسردهٔ ما از شراب ناب میبیند
۲
ز بس در گرم سیر آرزو لب تشنهٔ وصل است
دلم شد آب و خود را همچنان بیتاب میبیند
۳
کسی کو لعل آن لب را به برگ گل دهد نسبت
نشاط مستی می از گلاب ناب میبیند
۴
دل روشن ترا در دیدهات معیوب بنماید
نگون میبیند ار خود را کسی در آب میبیند
۵
چنان در خود فرو رفته است سرگردان فکر او
که از تمثال خود آیینه را گرداب میبیند
۶
سیه کرده است تا جویا به صبح گردنش چشمی
نمکم در دیدهها از جلوهٔ مهتاب میبیند
تصاویر و صوت

نظرات