جویای تبریزی

جویای تبریزی

شمارهٔ ۴۲۷

۱

آینه بی یاری سیماب بی حاصل بود

پشت بان حیرت چشم اضطراب دل بود

۲

می رود از بس جوانی زودگویی با خزان

چون گل رعنا بهار ما به یک محمل بود

۳

در زمین دل که هست آب و هوایش اشک و آه

هر قدر تخم امل کارند بی حاصل بود

۴

بر زبان حیرت حسرت نصیبان وصال

خان و مال بر باده ده از نامهای دل بود

۵

دل اسیر محبس تکلیف باشد تا به کی

هر که جویا پیرو مجنون شود عاقل بود

تصاویر و صوت

نظرات