
جویای تبریزی
شمارهٔ ۴۲۸
۱
دل از ازل چو غنچه گریبان دریده بود
با چاک پیرهن گل صبحم دمیده بود
۲
می آید از طپیدنش آواز پای او
در موج اضطراب دلم آرمیده بود
۳
بر پای نخل قامت وحشت خوبان نثار کرد
گلهای لخت دل که به دامان دیده بود
۴
تا انتهای وادی وحشت رسیده است
چشمت که از سیاهی مژگان رمیده بود
۵
دور از غبار کوی تو جویا ز جوش درد
چون برگ گل به خون دل طپیده بود
نظرات