
جویای تبریزی
شمارهٔ ۴۳۷
۱
به مردن کی جدا عاشق از آن بیباک میگردد
غبار راه او باشد تنم چون خاک میگردد
۲
چنان از بیم رسوایی به ضبط گریه مشغولم
که از آهم هوا تا آسمان نمناک میگردد
۳
به صد رنگینی دل در شکنج طرهٔ مشکین
ترا سرهای پرخون زینت فتراک میگردد
۴
دل غمناک گردد در چمن هر غنچه از رشکت
زلبخند تو برگ گل گریبان چاک میگردد
۵
بود جان مرا پیوند دیگر با می گلگون
پس از مردن روانم آب پای تاک میگردد
۶
بود شمع شعور از آتش خلوتگه دلها
چراغ این شبستان شعلهٔ ادراک میگردد
۷
چو سرمستانه جویا پا نهم در عرصهٔ محشر
به دستم نامهٔ اعمال برگ تاک میگردد
نظرات